حدود یک ماه پیش سالگرد تولد سروانتس بود. فرصتی برای یادآوری و تورق کتاب جذاب و ماندگار دن کیشوت. برگشت دوباره به داستان دن کیشوت همیشه این وسوسه را به جان آدم می اندازه که به دور و برش نگاه کنه و فکر کند که دن کیشوت های زمانه خودش چه کسانی هستند و با چه الفاظ و فیگوری در حال حمله به کدام آسیاب های بادی اند. اگر کمی از این زاویه به زندگی جاریمان نگاه کنیم شاید کمی تحمل روزگار ساده تر بشه. همین یک هفته قبل دکتر رضا داوری اردکانی در نشست طنز و طیبت در سخن سعدی گفته آنجا که بی عقلی حاکم شود، طنز از بین می رود. پس وقتي که نمی شه طنز نوشت حداقل می شه از طنز گفت. به همین بهانه یاد کتاب هنر رمان میلان کوندرا می افتم که بخش عمده ای از آن به سروانتس و دن کیشوت اختصاص داره واصلا شروع رمان و فصل جدید شناخت انسان از هستی را که در ادبیات نمود پیدا می کنه، با این کتاب می دانه. و چه خوب که از طنز می گه.

اميرحسين داودي،
ماهنامه گل آقا پياپي164 سال 1384
به اعتقاد من، پايهگذار عصر جديد فقط دكارت نيست، بلكه سروانتس نيز هست. اگر بپذيريم كه فلسفه و علوم، هستي انسان را فراموش كردهاند، اين نيز به روشني بيشتري آشكار مي شود كه با سروانتس يك هنر بزرگ اروپايي شكل گرفته است، هنري كه چيزي مگر كاوش «آن هستي فراموش شده» نيست... جهان را مانند سروانتس، همچون پديدهاي دو گونه پنداشتن، به جاي رويارويي با يگانه حقيقت مطلق، ناگزير از رويارويي با انبوهي از حقايق نسبي متضاد بودن (حقيقتهاي گنجانده شده در منهاي تصوري كه شخصيتها ناميده ميشوند) و از اين رو، «خرد ترديد در يقين» را يگانه يقين دانستن، اين همه، مستلزم قدرتي به همان اندازه عظيم است.
مفهوم رمان بزرگ سروانتس چيست؟ نوشتههاي بسيار در اينباره وجود دارد. برخي مدعياند كه در اين رمان نقد خرد باورانه از ايدهآليسم مبهم دونكيشوت را ميبينند. برخي ديگر ستايش همان ايدهآليسم را مشاهده ميكنند. اين هر دو تفسير اشتباه آميزاند، زيرا بنياد رمان را، به جاي پرسش، موضعگيري اخلاقي ميانگارند...
ضربالمثلي ستودني ميگويد: انسان فكر ميكند، خداوند ميخندد... براي من لذت بخش است كه فكر كنم رمان همچون پژواك خنده خداوند به اين جهان آمده است. اما چرا خداوند از ديدن انساني كه ميانديشد، به خنده در ميآيد؟ زيرا انسان ميانديشد و به حقيقت پي نميبرد. زيرا انسان هرگز آن چيزي نيست كه ميانديشد هست. در سپيده دم عصر جديد است كه اين موقعيت بنيادي انسان، انسان بيرون آمده از قرون وسطي، متجلي ميشود: دون كيشوت ميانديشد، سانچو ميانديشد، و نه فقط حقيقت جهان بلكه حقيقت خويشتن خويش را در نمييابند...
طنز آدمي را برآشفته ميكند، نه براي آنكه آدمي را مسخره ميكند يا بر او ميتازد، بلكه از آن روي كه با آشكار ساختن جهان همچون پديدهاي دو گونه، ما را از داشتن يقينها محروم ميكند...
از کتاب: هنر رمان ـ ميلان كوندرا ـ ترجمه دكتر پرويز همايونپور ـ نشر گفتار ـ 1372
Keywords:
About Cervantes By Parviz Homayonpoor , Giti Safarzadeh