نزديك به بيست سال پيش اين شانس را داشتم كه در فرهنگسراي نياوران _ كه آن موقع دانشكده هنر ناميده مي شد و دوره هاي دوساله هنرهاي نمايشي و تجسمي آموزش مي داد_ ، شاگرد رضا سيد حسيني باشم كه چند روز قبل به ديار باقي شتافت. سيد حسيني چهار ترم به ما فلسفه هنر درس داد كه سنگيني و ثقيل بودن اين درس با شيريني گفتار و شخصيتش باعث مي شد كه ساعتهاي تدريس او برايمان دلنشين باشد. اما نكته جالب اين كلاسها اين بود كه هر وقت صبحها با او كلاس داشتيم معمولاً با نيم تا يكساعت تاخير مي رسيد. وقتي وارد كلاس مي شد معذرت مي خواست و دليل تاخير خود را خرابي ماشينش _كه اگر اشتباه نكرده باشم يك فولكس قورباغه اي بود _ ذكر مي كرد و اينكه مشغول تعمير و رفع مشكل ماشين شده. يكبار بچه هاي كلاس از او پرسيدند كه چرا ماشينش را عوض نمي كند يا حداقل آنرا پيش يك تعميركار مجرب نمي برد كه رفع اشكال اساسي بشود. چهره اش را موقع جواب دادن به اين سوال هيچوقت فراموش نمي كنم؛ لبخند شيريني زد، كمي سكوت كرد و بعد انگار دل به دريا زد كه راز مهمي را به ما بگويد. گفت: من عاشق كارهاي فني هستم. راستش را بخواهيد وقتي پشت ميزم مي نشينم تا مطلبي بنويسم يا ترجمه كنم انگار دچار عذابي اليم مي شوم، همه اش مي خواهم به بهانه اي كارم را به تعويق بيندازم اما وقتي قرار است يك كار فني انجام دهم شاد و خوشحال و راحتم و با خيال راحت سراغش مي روم. راستش تعمير اين ماشين باعث لذت من است و فكر مي كنم مخصوصاً آن را به تعميركار نمي سپارم تا از اين لذت محروم نشوم.
نمي دانم چند نفر از همراهان آن سالها اين حرفها در خاطرشان ماند اما در ياد من بسيار پررنگ ماند تا چند سال بعد كه مقاله دكتر اخوت تحت عنوان « ترس از كاغذ سفيد » را در نشريه جهان كتاب خواندم و متوجه شدم كه چنين احساسي در بسياري از اهالي ادب وجود دارد. اين روزها كه نوشته هاي بسياري در وصف آثار ارزشمند دكتر سيد حسيني را در نشريات مي خواندم دوباره ياد اين خاطره افتادم. با خودم فكر كردم كه سيد حسيني اگر مكانيك هم مي شد، مكانيك موفق و برجسته اي مي شد، فقط فرق ماجرا اين جاست كه در كار هنر بايد از جان مايه گذاشت. اين مهمترين درسي است كه از كلاسهاي فلسفه هنر او برايم باقي مانده است. روزگارش خوش تر از ما باد!
عکس از کارگزاران
گيتي صفرزاده
تاريخ : شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۸
|