جدای از این مساله که نظر بنده و شما درباره دورهای از سینمای ایران که بیشتر با نام دوره فیلمفارسی (یا عامیانهتر آن آبگوشتی!) شناخته میشود چیست، باید قبول کرد که خاطره و حال و هوای این فیلمها بعد از گذشت سی سال از آخرین روزهای حیات آن هنوز در میان نسل فیلمفارسی در سینمادیدهها و حتی نسلهای بعدی زنده است و به همین دلیل هم خواندن دیالوگ ابتدای مطلب ما، بی درنگ شما را به یاد فیلم قیصر میاندازد.
رضا کیانیان هم درباره این سینما نظر خاص خودش را داشته که البته این نظر پس از آن که روزی در اکران خصوصی فیلم سینما سینماست،
فردین را از نزدیک میبیند، تغییر میکند و سبب میشود به فکر انجام گفتگویی با سه ضلع مثلث بازیگران فیلم فارسی یعنی
ناصر، فردین و
بهروز (این که چرا مردم این سه بازیگر را به اسم کوچک صدا میزنند هم جزء سوالهایی است که کیانیان از ناصر ملک مطیعی پرسیده است و با خواندن کتاب میتوانید به جوابش برسید) البته بهروز وثوقی زیر بار مصاحبه نمیرود و کتاب کیانیان میشود گفتگو با دو ضلع یک مثلث!
کیانیان در پیش گفتار کتاب مینویسد: وقتی مصاحبهاش را میخوانید (ناصر ملک مطیعی) متوجه میشوید او هم برای بازیگر شدن و بازیگر ماندن زحمت کشیده، کار کرده. ممکن است کسی شانسی وارد سینما شود ولی شانسی ماندگار نمیشود. مطمئن باشید...
کیانیان در این گفتگوها هم از مسایل تخصصی سینما (مثل ابزار کار، شرایط اجتماعی و فرهنگی بازیگرهای آن روزگار و...) پرسیده و هم سراغ سوالهایی رفته که همیشه درباره فیلمفارسی و قهرمانهایش وجود داشته و البته ظرفیت مطرح کردنش هم موجود بوده (این دیگر مثال ندارد! برای کسب اطلاعات بیشتر به متن کتاب مراجعه شود)
در ادامه میتوانید چند جمله از زبان ناصر و فردین که از متن کتاب انتخاب شده بخوانید:
ناصر:- خلاصه آن قدر مردانگی به ما چسباندند که اگر در زندگی معولی نامردی میکردیم، مشکل پیش میآمد.
- تاریخ ما همیشه حاکی از همین حرفها بوده. ما ملتی هستیم که مورد تاخت و تاز زیاد قرار گرفتهایم و همیشه یک نفر بوده که حق مردم را گرفته و از مردم ضعیف دفاع کرده. ... در این فیلمها هم من همین نقش را داشتم.
- در فیلمنامه این طور بود که من بروم و کلانتری و پلیس بیاورم. من سه روز با فیلمنامهنویسان بحث داشتم که من این کار را نمیکنم. ولی گفتند که ما میخواهیم بگوییم که دیگر آن زمان گذشته و من هم قبول کردم. ... همان سانسها و روزهای اول مردم اعتراض کردند. حتی جلوی در سینما بچهها به مسخره میگفتند ناصر میرود پلیس میآورد. بالاخره بعد از چند روز مجبور شدند آن صحنه را در بیاورند!
- البته کسی الان به آن معنا متوجه من نمیشود مگر در سینماهای شلوغ مرکز شهر. آن موقع همه خانوادهها به سینما علاقهمند بودند و فکر میکنم الان اگر آن علاقهمندی بود، در سینماها جا نبود. مردم الان از جاهای عمومی وحشت دارند. زندگی فرق کرده. ترافیک سنگین شده و تلویزیون در خانهها مردم را سرگرم کرده. اینها آفات سینماست...
***
فردین:- الان کار آقایان کارگردان به جایی رسیده که دیگر خجالت میکشند اسم بازیگر را روی فیلمشان بگذارند. این خیلی خودخواهی و بیانصافی است. در جدولهای جشنواره فجر اسم یک بازیگر را هم نمیبینیم. این بیاحترامی به این خانواده هنرمند است.
- خود من از فیلم چهارم، پنجم به بعد احساس کردم که نقشهایم تکراری است. منتهی چارهای نداشتم. این قاعده سینما در همه جای دنیاست. یک موقع در ایتالیا تب وسترن اسپاگتی بالا گرفته بود...اینجا هم وقتی فردین یکی دو تا فیلم مثل
آقای قرن بیستم بازی کرد، مردم برای دیدنش به سینما هجوم میآوردند.
- (به نویسنده فیلمنامهای) گفتم: نشان بده فردین در این 20 سال سکوت چه کرده. رفته قنادی باز کرده، قالیفروشی باز کرده، بیکار بوده، با خودش حرف زده، خودش، خودش را سرزنش کرده، در دادگاه ذهنی خودش را محاکمه کرده، مقصر بوده؟ نبوده؟ چرا جلو کارش را گرفتند؟... بچههایش چه کارهاند؟ خود فردین چی؟ اینها نماز میخوانند، نمیخوانند؟...مگر به هنرپیشگی که مفهوم کلمهاش رویش است؛ یعنی رل بازی کردن، میشود اتهامی بست؟