facebook instagram telegram telegram
بفرمایید اینجا طنز عزیز، آن گوشه بد است
SADR78654erfghfinal754.jpg

طنزعزیز! خدای نکرده نکند خسته شوید، نچایید یک وقت، آن هم اینطوری که شما کز کرده‌اید و رفته‌اید آن گوشه و توی خودتان مچاله شده‌اید... با آن همه چیز که پیچیده‌اید دور خودتان. نوبر است والله.... خوبیت ندارد. تشریف بیاورید سر این میز، یک چایی، قهوه ای، چیزی...به خدا نمک ندارد که نمک‌گیر شوید. از شما چه پنهان قند هم ندارد. یک چیزبی مزه‌ای است، دور از جان حال و هوای الآن شما...گوشه کنایه نمی‌زنم به خدا، عین حقیقت است. آقای صابری را که یادتان هست؟ همان کیومرث صابری فومنی، گل‌آقا را می‌گویم...از شما بعید است که یادتان نیاید کسی را که زمانی شما را دوباره احیا کرد...راهتان انداخت...به شما، طنز سیاسی، اعتبار دوباره داد. برای شما حریم امنیتی درست کرد که مجبور نباشید توی گرما، اینطوری سفت و سخت خودتان را بپوشانید. اصلاً دوباره تعریفتان کرد که طنز یعنی چی؟!. اینها، کارهای مهمی بود که او انجام داد. جالب آن که در حیطۀ طنز رسمی هم انجام داد و در یک نشریۀ رسمی سراسری دولتی (اطلاعات). یادتان که نرفته است، علیرغم پایبندی صابری به خط قرمزهای فکری و اخلاقی و سیاسی، باز هم دوستتان داشتیم و با علاقه می‌خواندیمتان. احساس می‌کردیم حرف دل ما را می‌گویید و می‌زنید. حس می‌کردیم صابری با ماست و برای ماست. می‌گفتند: "از خودشان است." و اضافه می‌کردند: "سوپاپ اطمینان است." می‌گفتیم:"هر چه می‌خواهد باشد، دوستش داریم و به قلمش احترام می‌گذاریم." با او، هر روز در اطلاعات نفس می‌کشیدیم و از روزن‌ای که با بصیرت گشوده بود، به تب و تاب فضای جنگ‌زده آن روزها نگاه می‌کردیم و حس می‌کردیم که زنده‌ایم... ما، بازماندگان نسل دایناسورها...
بفرمایید اینجا طنزعزیز، آن گوشه بد است. می‌دانم، یک زمانی تخته گاز رفتید، یاتاقان سوزاندید، پنچر شدید. در این دیار، جای این کارها نیست. اصلاًرفتن توی باند سرعت، به من و شما نمی آید. از آن به بعد در طی زمان، هی دایره‌تان  محدود و محدودتر شد. هی خط‌قرمزهایتان بیشتر و بیشتر شد. الآن درست نمی‌توانید نفس بکشید، می‌دانم. آرتوروز هم که به سلامتی دارید. چشمتان...چشمتان چه شده، لکنت هم که...ای بابا! آخر گفتاردرمانی – فیزیوتراپی – چیزی، حالا با نرخ دولتی نه، با نرخ آزاد... البته الآن هوا کمی آلوده است... بگذارید ببینیم چه می‌شود... یکسره هم نمی‌خواهم ناامیدتان کنم. بزنم به تخته...هوش و حواستان سر جایش است. بچه‌هایتان دارند این طرف و آن طرف یک کارهایی می‌کنند. توی وبلاگستان، توی بعضی نشریه‌ها، توی بعضی سایتها، اینجا و آنجا. بعضی‌هایش هم خیلی نو است، باور کنید. امیدوارم صدایش بعداً بلندتر شود. همه بشنوند و ببینند شما را. خیلی هم ناامید نیستیم، آدم به امید زنده است. بعضی وقتها اس ام اس‌ها و بلوتوث‌ها‌یتان به ما هم می‌رسد. حسابی می‌خندیم. دست مریزاد. معلوم است که هنوز هستید. همین نزدیکیها هم هستید. ولی خودمانیم...بعضی وقتها دیگر خیلی...خیلی...بابا اینجا زن و بچۀ مردم هستند...البته محدود شدن زیاد این حرفها را هم دارد. بالاخره از یک جایی می‌زند بیرون....
راستی طنز عزیز، اخراجی‌ها را دیده‌اید؟ همان که می‌گویند پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران است و روی هر چه ... است را سفید کرده....راستی، شما که بازار دستتان است، "دو کلمه حرف حساب" مظنه اش الآن چند است؟

رویا صدر؛ ‌نشریه پرکاس
کاریکاتور اثر امیرحسین داودی

مرتبط:
سوز لبخند پرکاس

تاريخ : شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۹

Keywords:
About Golagha ( kiomars Saberi Foomani ) By Roya Sadr , Parkas

دسته بندی

مهمان سايت


ارسال نظر

لطفاً نظرتان را به فارسي بنويسيد. نظر شما پس از تاييد نمايش داده خواهد شد.
لطفا" کد زیر را در قسمت پائین آن وارد نمائید.
نام:
 
پست الكترونيك:
 
وب سايت (لطفاً آدرس به صورت کامل وارد شود. بعنوان مثال: http://www.golagha.ir):
 
نظر:  

 


©با معرفت‌ها ذکر مأخذ می‌کنند!
powered by: