آنچه در ادامه ميخوانيد از مقاله
دهخدا و طنز سياسي نوشته دکتر
محمود عنايت انتخاب شده. اين مقاله به همراه مقالات ديگري از طنز نويسان، طنزشناسان و بزرگان ادبيات مثل: دکتر
زرينکوب، دکتر
غلامحسين يوسفي،
ايرج پزشکزاد،
دکتر محمد معين و
دکتر خانلري به کوشش وليالله دروديان در کتاب
دخوي نابغه گردآوري شده که توسط
انتشارات گلآقا منتشر شده و براي تهيه آن ميتوانيد به بخش
گلسنتر مراجعه کنيد.
دکتر عنايت در مقالهاش ابتدا به رابطه طنز و سياست پرداخته و نوشته: سياست رسمي يا سياست عبوس ... با طنز ميانهاي ندارد. بسياري از ما طنز در سياست را کاري سبکسرانه تلقي ميکنيم. درست عکس غربيها و بخصوص آمريکاييها که در نظر آنها اهميت شوخ طبعي به ويژه براي مردان سياسي بيشتر از اهميت درستکاري و راستگويي است.
ارسطو ميگفت: شوخي تنها معيار جدي بودن است. ميگويند يک بار
لينکلن به بازديد مقر ژنرالي به نام مک کله لن رفت که از دودلي و سست عنصري او دل پري داشت. ضمن بازديد متوجه شد که پشت مقر ژنرال مشغول ساختن بنايي هستند. پرسيد: اين چيست؟ گفتند: توالت خصوصي است. پرسيد: يک دستگاه است يا دو دستگاه؟ گفتند: يک دستگاه. لينکلن گفت: خدا رحم کرد که يک دستگاه است چون اگر دو دستگاه بود تا ژنرال تصميم ميگرفت از کدام يک استفاده کند معلوم نبود چه اتفاقي ميافتاد!
رجلي به نام مخبرالسطنه هدايت در کتاب خاطرات و خطرات وقتي از بلاهت و حماقتي که خود در عرصه سياست شاهدش بوده سخن ميگويد، داستان حضرت نوح را نقل ميکند که وقتي کشتي معروفش را ساخت و همه حيوانات سوار شدند و کشتي خواست راه بيفتد در آخرين دقايق ديدند الاغي دوان دوان به طرف او ميآيد. گفت: بيا بيا که دنيا بدون تو صفايي ندارد.
او در ادامه سراغ بررسي برخي از آثار دهخدا در
صوراسرافيل مي رود و در بخشي از مقالهاش به ماجراي تهديد و تکفير او ميپردازد و مينويسد:
دهخدا در مدت کوتاهي که در صور اسرافيل قلم زد يکبار مورد تکفير و چندين بار مورد تهديد واقع شده است. در موقع ترس معمولا فکر آدم کار نميکند و يا لااقل دل و دماغ و حوصله شوخي کردن ندارد و اين امر را همه قلمزناني که به نحوي در طول عمر خود مورد تهديد جاني واقع شدهاند حتما تجربه کردهاند. ولي ظاهرا تهديد دخو به مرگ، بر شوخطبعي او افزوده است که بعد از شرح مطلب مينويسد: من از اين تهديد ترسيدم و يکسره به اتاقم رفتم و در اتاق را پيش کردم، براي اين که لازم بود پيش بکنم، براي اين که مرا به شش لول و تفنگ تهديد کرده بودند، براي اين که ننه من از بچگي هميشه مرا از تفنگ و شش لول ميترساند. براي اين که وقتي من تفنگ فيتيلهاي خالي يادگار جدم را دست ميگرفنم ننم ميگفت: ننه! از من به تو امانت هيچ وقت به تفنگ دست نزن. ميگفتم: ننه! آخر تفنگ خالي است. ميگفت: ننه، شيطان پرش ميکند.
و آن وقت از همين فرصت براي يورش به ارباب قدرت استفاده ميکند و خيلي از چيزهاي ناگفتني را به صورت جمله معترضه در ميآورد که:
بله، من ميترسيدم. ترس که عيب و عار نيست. من ميترسيدم همانطور که اولياي دولت از مجلس شوراي ميترسند. همانطور که حاجي ملکالتجار از آبرويش ميترسد. همانطور که نايب هادي خان و اجلالالسلطنه از انجمن بلديه ميترسند. همانطور که پرنس ارفعالدوله از بدنامي دولت ايران ميترسد. همانطور که وزراي ما از استقراض خارجه ميترسند و...
ما خيلي آسان قسم ميخوريم و خيلي آسان هم قسمهايمان را زير پا ميگذاريم به همين جهت دخو هم ميداند که چهطور قسم بخورد. و در آنجا که صحبت از گربهاي به نام ببريخان ميکند که در زمان ناصرالدينشاه مقام و منزلت خاصي در دربار داشت و در حد يک نورچشمي مورد اعزاز و اکرام بود مينويسد: حالا مردم خواهند گفت که يقين ديگر چنته دخو خالي شده و از ناچاري اين چيزها را از خودش اختراع ميکند. نه، قسم به درد دين آقا سيد علي آقا، ارفعالدوله، قسم به سوسياليست بودن شاهزاده نصرالدوله، قسم به فقر عفيف ظلالسلطان که بيشتر اهل تهران درک زمان مرحوم مبرور ببري خان را کردهاند.
و اصالت همه چيزهايي را که دخو به آن قسم خورده از همين قسم به فقر عفيف ظلالسلطان ميتوان قياس کرد که نه فقير است و نه عفيف، و شاهدي بر اين معنا، سخن خود شاهزاده است که در خاطراتش بيهيچ پرده و پلاسي مينويسد آن قدر دارد که اگر هفت نسل بعد از او بيايند و خرج کنند باز ثروتش تمام نميشود!
مرتبط:سبیل بابا نامیزونهمثل کنه چسبیدنکی بود رفت زیر میز؟یادداشتهای یک استعداد درک نشدهگاهی اوقات دوست دارم مجرد باشمکلک مرغابیعصر ضحاکمامور معذور نباش!...اینشتین، دکتر حسابی و حالا ترنج!سواری چون دهد خیلی عزیز است!آنچه شما خواستهايد
Keywords:
About Dehkhoda , Mahmood Enayat , Zarinkoob , Gholamhosein Yousefi , Iraj Pezeshkzad , Mohamad Moein , Khanlari , Arastoo , Sooresrafil By Valiolah Doroodian