حكايت همچنان باقياست...!
اين شماره هم اولين شماره بچهها...گلآقا در سال 1387 و هم آخرين شماره اين نشريه در آستانه دهمين سال انتشار است. بله، درست خوانديد...
|
نمايش عمونوروز
وقتي مامان داشت پنبه بالشت مرا عوض ميكرد، مقداري از پنبهها را به صورتم چسباندم و گفتم: «من عمونوروزم!» سعيد گفت: «دخترها كه عمونوروز نميشوند عقل كل!»...
الهام نظري
|
هفتسين در مالزي
اگر شما هم مثل ما چند ماه در يك كشور غريب باشيد و روز و شب در ايام فراغتتان زل بزنيد به در و ديوار با فرا رسيدن نوروز و چيدن سفره هفتسين هم اوقات زلزدگيتان پر ميشود و هم رسوم اجداديتان را فراموش نميكنيد...
داريوش كريمي
|
جاي عيد و نوروز!
پدرم درست موقعي سر رسيد كه برادر كوچولويم همه پستههاي ظرف آجيل را خورده و رفته بود سراغ فندقها. نگاهي به او كرد و گفت: «عيدتو كه اينجا كردي، نوروزتو ببر جاي ديگه!» مادرم از اتاق بغلي داد كشيد: «واي چه قشنگ! اين را نشنيده بودم. يعني چي؟»...
گيتي صفرزاده
|